آفتاب
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
به جویبار که در من جاری بود
به ابرها که فکرهای طویلم بودند
به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من
از فصل های خشک گذر میکردند
به دستههای کلاغان
که عطر مزرعههای شبانه را
برای من به هدیه می آوردند
به مادرم که در آیینه زندگی میکرد
و شکل پیری من بود
و به زمین، که شهوت تکرار من، درون ملتهباش را
از تخمههای سبز میانباشت، سلامی دوباره خواهم داد
به جویبار که در من جاری بود
به ابرها که فکرهای طویلم بودند
به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من
از فصل های خشک گذر میکردند
به دستههای کلاغان
که عطر مزرعههای شبانه را
برای من به هدیه می آوردند
به مادرم که در آیینه زندگی میکرد
و شکل پیری من بود
و به زمین، که شهوت تکرار من، درون ملتهباش را
از تخمههای سبز میانباشت، سلامی دوباره خواهم داد
فروغ فرخزاد

+ نوشته شده در چهارشنبه دوم اسفند ۱۳۸۵ ساعت 18:35 توسط
|
ٌٌWelcome to my weblog