بدرود.....
پشت خرمن های گندم
لای بازوهای بید
آفتاب زرد کم کم رو نهفت
بر سر گیسوی گندم زارها
بوسه ی بدرود تابستان شکفت.
از تو بود ای چشمه ی جوشان تابستان گرم
گر به هر سو خوشه ها جوشید و خرمن ها رسید.
از تو بود از گرمی آغوش تو
هر گلی خندید و هر برگی دمید...
این همه شهد و شکر از سینه ی پر شور توست
در دل ذزات هستی نور توست.
مستی ما از طلایی خوشه ی انگور توست.
راستی را بوسه ی تو بوسه ی بدرود بود؟
بسته شد آغوش تابستان؟
خدایا زود بود!
فریدون مشیری





ٌٌWelcome to my weblog