پیوند جاودان
وقتی یکی از اعضای خونواده ی آدم از پیشش میره یعنی ازدواج می کنه آدم واقعا نمی دونه باید خوشحال باشه یا ناراحت! خوشحال از اینکه اون فرد به هدفش رسیده و ناراحت از اینکه خوب به هر حال از خونواده جدا شده و رفته اونم به یه شهر دور به یه خیابون دور به یه کوچه ی دور و بالاخره به یه خونه ی دور. اما تو این دوری و این فاصله رو هر متری از این فاصله ها مهر و محبت قرار داره. مهر و محبتی که خدا بین اعضای هر خونه ای قرار داده. خوب خیلی سخته جدا شدن از کسی که تو یه خونه زیر یه سقف باهاش می خندیدی باهاش گریه میکردی باهاش شوخی میکردی باهاش دعوا میکردی و خلاصه باهاش نفس می کشیدی و سخت تر اینکه فاصله هم زیاد باشه.
ازدواج به نظر من یعنی جدا شدن. نه نمی خوام اصرار کنم که ازدواج این معنی رو میده اما من فعلا این طوری درکش کردم و معنی اصلی ازدواج رو هر فردی خودش باید با تمام وجود لمس کنه تا بهش برسه. آره ازدواج یعنی پیوند. پیوند دو تا قلب پیوند دو تا فرد و پیوند یه زوج.
ازدواج چیزیه که برای اکثر آدما اتفاق می افته.
شبی که میخواست از خونه ی پدری بره داشتم دیوان فروغ فرخزاد رو ورق می زدم که اتفاقی این شعر فروغ توجهم رو جلب کرد. منم اونو براش نوشتم و زدم به دیوار اتاقش که با خیال راحت بره.
شعر این بود:
می نهم پا بر رکاب مرکبش خاموش
می خزم در سایه ی آن سینه و آغوش
می شوم مدهوش
باز هم آرام و بی تشویش
می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر
ضربه ی سم ستور باد پیمایش
می درخشد شعله ی خورشید بر فراز تاج زیبایش.
می کشم زین شهر غمگین رخت.
مردمان با دیده ای حیران
زیر لب آهسته می گویند:
((دختر خوشبخت!...))

امیدوارم اون دسته از آدمایی که قصد ازدواج دارن یه انتخاب درست و به جا داشته باشن.
من که فکر می کنم اون عضو خونواده ی من انتخاب درستی داشته.
ٌٌWelcome to my weblog