گذر زمان
واقعا چقدر زود میگذره
بهار پشت بهار ماه رمضون پشت ماه رمضون و بالاخره سالروز تولدای آدم پشت سر هم
انگار همین دیروز بود که این عکس رو انداختم
یادمه بارون میومد و وقتی رسیدیم عکاسی مادرم موهای کوتاهم رو شونه زد...
اون موقع 8 سالم بود
وقتی کوچیک بودم و یه آدم 20 - 22 ساله رو میدیدم با خودم میگفتم اااااا چقدراین بزرگه
اما حالا که خودم به این سن رسیدم میبینم نه بابا این خبرا هم نیست
شاید این مسئله برمیگرده به اون قضیه ی کودک درونی هر فرد.
21 سالگی تازه اول خامی و بی تجربگیه!
اما بالاخره هر چی هست میگذره و میگذره و هیچکس نیست که از آینده خودش خبر داشته باشه
توی این سالهای عمرم به این نتیجه رسیدم اگه واقعا کسی از آیندش خبر میداشت چقدر زندگی پوچ و بی معنی می شد اون موقع هیچ تلاشی برای رسیدن به هدفش نمی کرد چون سرنوشتش محتوم بود
اینطور نیست؟

+ نوشته شده در چهارشنبه سیزدهم شهریور ۱۳۸۷ ساعت 1:10 توسط
|
ٌٌWelcome to my weblog